ای زلف تو بخت تیره من
تاریکی او چو روز روشن
زین پس سرِ ما و خاک پایت
چون دست نمی رسد به دامن
عشق تو رسید و کرد تاراج
جان و دل و صبر و هوش از من
سوزد تر و خشک جمله یکسان
آتش چو در اوفتد به خرمن
بازیچه مدان که آتشی هست
این دود که می رود ز روزن
تا غمزه تو دلی رباید
صدجانِ بستان به وجه احسن
ای حلقه زلف تا بدارت
ارباب قلوب را نشیمن
آن کاکل عنبرین بر افشان
وین گرمی آفتاب بشکن
تا چند جلال دل شکسته
بی دوست بود به کام دشمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از جود تو گشته تهی دست
وز صیت تو گوش آسمان
تا دستخوش جهان شدم من
در دست قناعتم ممکن
خود را به هزار فن گسستم
از همدمی جهان پر فن
تا پیشرو آتش اثیرست
[...]
در گردن خود رسن میفکن
من بِه باشم رسن به گردن
ای راحت روح و رامش تن
وصل تو طرب فزای و شیون
بر بوی لب تو عقل سر مست
وز رنگ رخ تو خانه گلشن
از شرم چو روی برفروزی
[...]
مال است و زر است مکسب تن
کسب دل دوستی فزودن
بستان بیدوست هست زندان
زندان با دوست هست گلشن
گر لذت دوستی نبودی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.