ازین دیار برفتیم و خوش دیاری بود
به آب دیده بشستیم اگر غباری بود
ز آستان شریفت اگر فتادم دور
گمان مبر که درین کارم اختیاری بود
دلا به هجر بسوز و بساز با خواری
که وصل یار عجب روز و روزگاری بود
جلال رفت و ترا بعد ازین شود معلوم
که آن شکسته مسکین چگونه یاری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود
زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود
هزار زخم اگر میرسید خوش بودم
که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود
تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم
[...]
خوش آن زمان که دلم پایبند یاری بود
به کوی بادهفروشانم اعتباری بود
بیار باده که از عهد جم همین مانده است
به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود
به اقتدار چه نازی که روزی ایران را
[...]
میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود
تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.