گنجور

 
جلال عضد

خسروا عید بر تو میمون باد

سال و ماهت همه همایون باد

سحر و شام و ساعتت سعد است

روز و سال و مه تو میمون باد

باغ عمرت همیشه سرسبز است

روی بختت همیشه گلگون باد

رام حکم و مطیع فرمانت

چرخ والا و عالم دون باد

دست تو ابر بخشش است و ازو

کمترین قطره بحر جیحون باد

از سر خنجر جهانگیرت

طاس زنگار چرخ پرخون باد

از جهانی که جام حشمت تست

کهترین خانه رُبع مسکون باد

نی غلط گفتم از سر کویت

کمترین ذرّه هفت گردون باد

در زوایای طشت خانه تو

چرخ و خورشید طشت و صابون باد

طول میدان عید و نوروزت

شرق تا غرب صحن و هامون باد

فضله ای کز بزم تو برون ریزند

لعل مفتوح و درّ مکنون باد

تا به حشر از زمانه بهره تو

ملک جمشید و گنج قارون باد

پرچمت زلف لیلی است و بر او

دهر آشفته حال و مجنون باد

سرمنجوق طوقت از رفعت

از درون سپهر بیرون باد

جان عالم تویی که بر جانت

آفرین خدای بی چون باد

دل خصمت چو حلقه میم است

قد او همچو قامت نون باد

جان خصمت گریزگاه غم است

از حوادث بر او شبیخون باد

همه چیز از حسابت افزون است

از همه چیز عمرت افزون باد

کار تو خود خدای می سازد

من چه گویم که کار تو چون باد

هر ملک کت دعا نمی گوید

همچو شیطان همیشه ملعون باد

شعر من بنده در مدایح تو

همچو طبع تو پاک و موزون باد

با وفاق تو زهر چون شهد است

به اتفّاق تو شهد افیون باد

سالت اکنون نکوتر است از پار

زان آینده بِهْ ز اکنون باد

هر دعایی که کرد بنده جلال

به اجابت قرین و مقرون باد