گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفتم به غم که از همه ابنای روزگار

با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد

غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا

بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد

گوی مراد در خم چوگان آن کس است

کز صبر پای در سر میدان غم فشرد

خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر

رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد

خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید

جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد