مدّتی تا به غم حال جهان می سازم
شرح حالی ز سر شوق همی پردازم
چون کبوتر بچه کاو در وطنش انس گرفت
به سر کوی تمنّای تو در پروازم
چند رانی من دلسوخته را از بر خویش
به خلاف ای صنم آخر نفسی بنوازم
یک زمان سوی من خسته مهجور خرام
تا دل و جان و جهان در قدمت اندازم
گرچه بازت به هوس با دگری هست هوا
در هوای شب دیدار تو چون شهبازم
سرّ عشق رخ تو در دل ما بود نهان
لیک شد فاش چو نی در همه عالم رازم
به جهان گر نظری می کنی از غایت لطف
دو جهان را چه محل هر سه جهان در بازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از حال و هوای غمناک خود سخن میگوید و از عشق و دلتنگیاش برای معشوقش مینویسد. او به تصویر پرندگانی اشاره میکند که در وطنشان احساس آرامش میکنند و خودش را شبیه به آنها میداند که در جستجوی معشوقش پرواز میکند. شاعر از معشوقش خواهش میکند که او را از دوری نراند و بر او نیکو بنگرد. او به تصویر دل شکستهای که منتظر دیدار معشوق است اشاره میکند و از عشق پنهانیاش به او سخن میگوید. در نهایت، شاعر به لطف معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی اگر او به دیگری نیز توجه کند، عشق او در دلش همچنان زنده است.
هوش مصنوعی: مدتی را به خاطر غم و وضع جهان زندگی میکنم و دربارهاش با شوق و ذوق توضیح میدهم.
هوش مصنوعی: مثل کبوتر بچهای که در سرزمین خود جا افتاده است، من نیز در آرزوی تو در حال پروازم.
هوش مصنوعی: ای محبوب، چه مدتی میخواهی از من که دلbroken به دور بمانی؟ به خاطر خودت، آیا نمیتوانی یک لحظه مرا نوازش کنی و آرامی بدهی؟
هوش مصنوعی: روزی به سوی من بیا و آرام و با وقار حرکت کن، تا بتوانم جان و دل و همهی دنیایم را به پای تو بریزم.
هوش مصنوعی: اگرچه تو به سراغ کسی دیگر رفتهای و در آرزوی او به سر میبری، اما در شب ملاقات تو، مانند پرندهای آزاد و شگفتانگیز، همچنان به تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: راز عشق تو در دل ما پنهان بود، اما اکنون مانند نی که نغمهاش در همه دنیا پیچیده، آشکار شده است.
هوش مصنوعی: اگر با نیکی و مهربانی به دنیا نگاه کنی، دیگر چه جای نگرانی برای هر سه جهان وجود دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی تو چونان زغم هجر تو می بگدازم
که بگوشی نرسد صعب ترین آوازم
کشته عشق توام جای ملامت باشد؟
خود بدین زنده ام انصاف و بدین مینازم
چند بردوخته چشم از تو درم پرده خویش
[...]
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم
همچو پروانه که میسوزم و در پروازم
گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم
نه چنان معتقدم کهم نظری سیر کند
[...]
به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
کز خیال تو به خود نیز نمیپردازم
هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود
هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم
گفته بودی: خبری ده، که ز هجرم چونی؟
[...]
شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم
من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد
سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم
پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک
[...]
در خراباتِ مُغان گر گذر افتد بازم
حاصلِ خرقه و سجاده، روان دربازم
حلقهٔ توبه گر امروز چو زُهّاد زنم
خازنِ میکده فردا نَکُنَد در، بازم
ور چو پروانه دهد دست، فَراغِ بالی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.