خداوندا بده عمری درازم
ز لطف بی دریغت می نوازم
تو چون بیچارگان را چاره سازی
شدم بیچاره آخر چاره سازم
ز هر چیزی که دانم بی نیازی
ولی بر درگهت باشد نیازم
دلی دارم پر از خون در زمانه
چو شمع از محنت آن می گدازم
نمی یارم به ظاهر حال گفتن
یقین کاندر نهان دانی تو رازم
عزیزم داشتی عمری که بودم
نظر فرما به حال زار بازم
اگرچه همچو گنجشکی ضعیفیم
به فضلت نیست باک از شاهبازم
غریبی مفلسی بی کار و یاری
همه از قرض باشد برگ و سازم
ندارم در جهان غمخوار جز غم
که کند از دل مرا شادی به گازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از خداوند عمر طولانی میخواهد و از لطف او تمجید میکند. او خود را در حالتی بیچاره و نیازمند توصیف میکند و از توجه و حمایت خداوند درخواست دارد. دلش پر از درد و محنت است و نمیتواند بهراحتی حال خود را بیان کند، اما باور دارد که خداوند از اسرارش آگاه است. در عین حال، او خود را ضعیف و غریب میبیند و از بیپناهیاش نگران است. شاعر تنها غم را همدل خود میداند و از خدا میخواهد که او را از این وضع نجات بدهد.
هوش مصنوعی: ای خدا، به من عمری طولانی عطا کن تا از لطف بیپایانت بهرهمند شوم و از محبتهای تو برخوردار شوم.
هوش مصنوعی: تو به کسانی که در ناچاری به سر میبرند، کمک میکنی و مشکلاتشان را حل میکنی، اما من خودم در نهایت به عنوان یک فرد بیچاره، نیاز به کمک و چاره دارم.
هوش مصنوعی: من به هر چیزی که میدانم نیاز ندارم، اما به درگاه تو به شدت نیازمندم.
هوش مصنوعی: من دلی دارم که از اندوه و درد پر است و مانند شمعی در زمانه، از غم و رنج خود ذوب میشوم.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به وضوح از حالام بگویم، زیرا میدانم که رازم در درونم نهفته است و تو خود از آن آگاهی داری.
هوش مصنوعی: عزیزم، حالا که من در کنارت نیستم، به حال و روز بدی که دارم توجه کن.
هوش مصنوعی: هرچند که ما مانند گنجشکی ضعیف هستیم، ولی به خاطر فضیلت و ویژگیهایمان، از پرواز بازهای بزرگ ترسی نداریم.
هوش مصنوعی: زندگی در تنهایی و سختی است و همه مشکلاتم نتیجه بدهیهایم است.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس را ندارم که به فکر من باشد جز غم. تنها غم است که میتواند از دل من شادی بسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من این چاره که گفتم زود سازم
بدو کوته کنم رنج درازم
نباشد بر ملک پوشیده رازم
که من جز با دعا با کس نسازم
ز شوقت در کفن خفتم بنازم
ز شوقت در قیامت سر فرازم
چو گیری تیشه بیاستاد لازم
که دستت چوب گردد چوب هیزم
بیوی خویش گردان زنده بازم
همی کش ساعتی دیگر بنازم
به شمع امشب مگر دل همزبانست
که او می سوزد و من میگدازم
سر زلفت مرا عمر دراز ست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.