منم کاندر جهان یاری ندارم
بجز هجران تو کاری ندارم
غم هجران مرا یاریست محرم
که غیر از لطف او یاری ندارم
به کوی او سگان را هست باری
من دلسوخته باری ندارم
غمت چون کوه و مسکین تن چو کاهست
ولی مشکل که غمخواری ندارم
مرا با عشق تو رازیست پنهان
که با نامحرمان کاری ندارم
دلم گم گشت در کویت از آن روی
شدم بی دل که دلداری ندارم
جهان حالت چرا زین سان خرابست
چنین باشد جهانداری ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق خود نسبت به جدایی میپردازد. او میگوید که تنها دلیلی که برای زندگی دارد، عشق و هجران محبوبش است و هیچ یاری دیگری ندارد. غم هجران او را تنها نگذاشته و به او یاری میرساند، اما هیچ کسی غیر از آن عشق او را یاری نمیکند. او به وضوح میبیند که غمش بسیار بزرگ است و خود را بیکس میداند، زیرا کسی نیست که او را در این درد شریک کند. همچنین بیان میکند که در میان مشکلات، راز عشقش را تنها برای خود نگه میدارد و از ارتباط با دیگران پرهیز میکند. در نهایت، او از وضعیت خراب جهان و بیکسیاش ابراز نارضایتی میکند.
هوش مصنوعی: من در این جهان هیچ یاری ندارم و فقط به دوری تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: غم دوری برای من یاری است که تنها او است که میتواند به من کمک کند و غیر از الطاف او از کسی دیگری یاری نمیطلبم.
هوش مصنوعی: در کوی محبوبش سگان هم وجود دارند، اما من که دلی سوخته دارم، حتی یک بار هم جایی برای آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: غم تو مانند کوه است، اما تن من همچون کاه ضعیف و ناتوان است، و تنها مشکل این است که کسی نیست تا غم من را(shared) کند.
هوش مصنوعی: من را رازی پنهانی در عشق تو است که برای افراد نا آشنا و بیگانه هیچ اهمیت و ارتباطی نمیگذارم.
هوش مصنوعی: دل من در کوی تو گم شده و از آن به بعد بدون دل شدهام، زیرا هیچ دلداری برایم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چرا اوضاع جهان اینقدر خراب است؟ من هیچ کس را نمیشناسم که بتواند این وضعیت را درست کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نگارا جز تو دلداری ندارم
بجز تو در جهان یاری ندارم
بجز بازار وسواس تو در دل
به جان تو که بازاری ندارم
اگرچه خاطرم آزردهٔ تست
[...]
جگر خور کز تو به یاری ندارم
ز تو خوشتر جگرخواری ندارم
بسی غم دارم و یاری ندارم
دلم خون گشت و غمخواری ندارم
دلم خون گشت و دلداری ندارم
غمم خون خورد و غمخواری ندارم
گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست
کزو بر جان و دل باری ندارم
گلی نشکفت در گلزار گیتی
[...]
به عالم غیر تو یاری ندارم
بجز عشق رخت کاری ندارم
تو را گر هست بر جایم بسی یار
به جانت من کسی باری ندارم
به کوی تو سگان را هست باری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.