ندارم بی تو برگ جان ندارم
غم عشق تو را پنهان ندارم
خبر داری که در شبهای تاری
به درد عشق تو درمان ندارم
غم تو آتشی در جان ما زد
بگو چون ناله و افغان ندارم
اگر عالم سراسر حور باشد
بجز میل رخ جانان ندارم
چو خواهد رفت سر در پای جانان
همان بهتر که من سامان ندارم
برآ ای آفتاب وصل جانان
که سر اندر شب هجران ندارم
به وصلت یک زمان بنواز ما را
که بی روی تو برگ جان ندارم
به جان آمد جهان از دست هجران
کزین پس صبر بی پایان ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عواطف عمیق عاشقانه و درد فراق است. شاعر به شدت از نبود محبوب خود رنج میبرد و میگوید که بدون او، زندگیاش معنایی ندارد. او به آتش عشق و غم ناشی از دوری اشاره میکند و اظهار میدارد که حتی در سرتاسر دنیا چیزی جز آرزوی دیدار جانان ندارد. در نهایت، شاعر از محبوب خود میخواهد که لحظهای به او عنایت کند، زیرا تحمل این هجران برای او بسیار سخت و غیرقابل تحمل است.
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، زندگیام معنایی ندارد و نمیتوانم غم عشق تو را در خود پنهان کنم.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که در شبهای تاریک برای عشق تو هیچ راهی برای درمان دردهایم ندارم؟
هوش مصنوعی: عشق و غم تو به شدت در وجود ما اثر گذاشته است، اما نمیتوانم آن را ابراز کنم و فقط در درونم ناله و افسوس دارم.
هوش مصنوعی: اگر همه دنیا پر از زیبایی و خوشی باشد، اما من میل و خواہش چهره محبوبم را نداشته باشم، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب میخواهد برود، بهتر این است که من وضعیتی نداشته باشم.
هوش مصنوعی: ای آفتاب، بیا و نور روشنی را به من هدیه کن تا در این شب تاریک و تنهایی دوری از یار، دیگر احساس نکنم.
هوش مصنوعی: لطفاً یک لحظه ما را خوشحال کن و به ما محبت کن، زیرا بدون دیدن روی تو، زندگی برایم بیمعناست.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر جدایی بسیار رنج میکشد و دیگر نمیتوانم صبر بیپایانی داشته باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
[...]
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
[...]
دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم
صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم
بود مشکل مرا درد فراقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.