گنجور

 
مولانا

اگر عشقت به جای جان ندارم

به زلف کافرت ایمان ندارم

چو گفتی ننگ می داری ز عشقم

غم عشق تو را پنهان ندارم

تو می گفتی مکن در من نگاهی

که من خون‌ها کنم تاوان ندارم

من سرگشته چون فرمان نبردم

از آن بر نیک و بد فرمان ندارم

چو هر کس لطف می یابند از تو

من بیچاره آخر جان ندارم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۱۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

اگر نقش رخت بر جان ندارم

به زلف کافرت ایمان ندارم

ز تو یک درد را درمان مبادم

اگر صد درد بی‌درمان ندارم

ز عشقت رازها دارم ولیکن

[...]

عطار

اگر عشقت به جای جان ندارم

به زلف کافرت ایمان ندارم

چو گفتی ننگ می‌داری ز عشقم

که من معشوق اینم کان ندارم

اگر جانم بخواهد شد ز عشقت

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
عراقی

نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم

سر کفر و غم ایمان ندارم

به امید خیالت می‌دهم جان

وگرنه طاقت هجران ندارم

مرا گفتی که: فردا روز وصل است

[...]

جهان ملک خاتون

دلا صبر از رخ جانان ندارم

به عشق او سر و سامان ندارم

صبا از من پیامی بر، بر یار

کزین پس طاقت هجران ندارم

بود مشکل مرا درد فراقت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه