گنجور

 
مولانا

اگر عشقت به جای جان ندارم

به زلف کافرت ایمان ندارم

چو گفتی ننگ می داری ز عشقم

غم عشق تو را پنهان ندارم

تو می گفتی مکن در من نگاهی

که من خون‌ها کنم تاوان ندارم

من سرگشته چون فرمان نبردم

از آن بر نیک و بد فرمان ندارم

چو هر کس لطف می یابند از تو

من بیچاره آخر جان ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode