نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
امید زیستن چندان ندارم
دلم دربند زلف توست، ورنه
سر سودای بیپایان ندارم
نیاید جز خیالت در دل من
بخر یوسف، سر زندان ندارم
غمت هر لحظه جان میخواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان ندارم
خیالت با دل من دوش میگفت
که: این درد تو را درمان ندارم
لب شیرین تو گفتا: ز من پرس
که من با تو بگویم کان ندارم
وگر لطف خیال تو باشد
عراقی را چنین حیران ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و درد فراق میپردازد. او میگوید که بدون معشوق، زندگی برایش بیمعناست و طاقت تحمل دوری را ندارد. دل او به زلف معشوق گره خورده و تنها امیدش به خیالات اوست. شاعر از بیتابی و اشتیاقش برای وصال صحبت میکند و اینکه غم معشوق مانند سنگینی بر جان اوست. در کل، این شعر نمایشدهندهی احساسات عمیق و ناتوانی شاعر در برابر عشق و فراق است.
هوش مصنوعی: عزیزم، بدون تو زندگی برایم بیمعناست. نه به حقیقتی باور دارم و نه به اندوهی.
هوش مصنوعی: به خاطر خیال تو هست که جانم را میدهم وگرنه من از دوری تو قادر به تحمل نیستم.
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که روز وصال نزدیک است، اما من امیدی به زندگی طولانی ندارم.
هوش مصنوعی: دل من به زلف تو وابسته است، وگرنه هیچ آرزوی بیپایانی در سر ندارم.
هوش مصنوعی: در دل من جز خیالت جایی ندارد، بخر یوسف، چون من هیچ امیدی به رهایی ندارم.
هوش مصنوعی: غم تو هر لحظه از من زندگی میگیرد. چه انصاف است که من اینقدر ظرفیت ندارم؟
هوش مصنوعی: خیالت با من در شب گذشته سخن میگفت و میگفت که این غم و درد تو هرگز درمانی ندارد.
هوش مصنوعی: لب شیرین تو میگوید: از من بپرس که من با تو صحبت کنم، زیرا من هیچ چیزی ندارم که بخوام بگم.
هوش مصنوعی: اگر محبت و توجه تو شامل حال من باشد، من اینچنین حیرتزده و سردرگم نخواهم بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
[...]
دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم
صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم
بود مشکل مرا درد فراقت
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.