دلا صبر از رخ جانان ندارم
به عشق او سر و سامان ندارم
صبا از من پیامی بر، بر یار
کزین پس طاقت هجران ندارم
بود مشکل مرا درد فراقت
تو دانی بر دلم آسان ندارم
مسلمانان به درد عشق جانان
تحمل با غم حرمان ندارم
چو زلف تو چنین شوریده حالم
به دل مشکل که من فرمان ندارم
به هر جوری که بینم از تو جانا
یقین دان دستت از دامان ندارم
جهانی را تو جانی ای دلارام
مکن عیبم که صبر از جان ندارم
به سالی یک زمان پیشم نیایی
چگونه در غمت افغان ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از شدت عشق و دلتنگی برای معشوقش سخن میگوید. او بیان میکند که دیگر تحمل دوری معشوق را ندارد و درد فراق او برایش سخت و غیرقابل تحمل شده است. هرچه در دل دارد، ناشی از عشق به جانان است و میگوید که به خاطر زیباییهای معشوقش، حتی قدرت کنترل احساساتش را هم از دست داده است. او از معشوق میخواهد که به عیوبش توجه نکند، چون در غم دوری او میسوزد و دیگر نمیتواند صبر کند. در نهایت، شاعر میپرسد چگونه ممکن است در غم معشوقش آرامش داشته باشد، اگر که او سالی یک بار هم نزدش نیاید.
هوش مصنوعی: ای دل، من از زیبایی محبوبم صبر نمیتوانم داشته باشم و به خاطر عشق او هیچ آرامشی ندارم.
هوش مصنوعی: ای باد صبا، از طرف من پیامی به محبوبم ببر که دیگر نمیتوانم تحمل جدایی را داشته باشم.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری تو در درد و مشکل به سر میبرم، اما در دل خود نمیتوانم به راحتی این موضوع را بپذیرم.
هوش مصنوعی: مسلمانان، من قادر نیستم که دردی را که از علاقه به معشوق احساس میکنم، با غم دوری و فقدانش تحمل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی زلف تو اینقدر پریشان و آشفته است، در دل من درد و رنجی ایجاد شده که من نمیتوانم بر آن تسلط داشته باشم.
هوش مصنوعی: به هر شکلی که تو را میبینم، ای محبوب، مطمئن باش که من هیچگاه از تو دور نمیشوم.
هوش مصنوعی: ای دلربا، تو برای من همچون جان هستی. نکن که عیبهای مرا بگویی، چون صبر و تحمل از دستم رفته است.
هوش مصنوعی: اگر در سال فقط یک بار به سراغم نیایی، چگونه میتوانم در غم تو دلتنگی نداشته باشم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
ز عشقت رازها دارم ولیکن
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
[...]
نگارا، بیتو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ایمان ندارم
به امید خیالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتی که: فردا روز وصل است
[...]
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ می داری ز عشقم
غم عشق تو را پنهان ندارم
تو می گفتی مکن در من نگاهی
[...]
ندارم بی تو برگ جان ندارم
غم عشق تو را پنهان ندارم
خبر داری که در شبهای تاری
به درد عشق تو درمان ندارم
غم تو آتشی در جان ما زد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.