گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا جهانست به سر گرد جهان می گردم

در تکاپوی تو ای دوست به عالم فردم

عهد کردم که نگردم ز تو تا جان دارم

ور بگردم من از این عهد و وفا نامردم

وقت آنست که رحمی بکنی بر دل من

که رسیدست به غایت ز فراقت دردم

مردم از تیغ جفای تو نگارا دریاب

تا به کی نیش زنی بر جگر ما هردم

چه دهم شرح که آن یار جفاپیشه چه کرد

یا من خسته ز جورش چه جفاهای بردم

بارم اندر دل از آن سیب زنخ هست مدام

وز فراق رخ زیبای تو چون به زردم

کردم اندر سرو کارش دو جهان را چه کنم

کردم این ابلهی و کردم و با خود کردم