جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

بتا تا مهر تو در بر گرفتم

دل از مهر جهانی برگرفتم

مرا هجران تو از پا درآورد

ولی عشق رخت از سر گرفتم

نپنداری نگارا حاش لله

که بر جایت کسی دیگر گرفتم

به بوی زلف مشکین تو مستم

به یاد لعل تو ساغر گرفتم

شدم گمراه در ظلمات هجران

به بوی زلف تو ره برگرفتم

ز دیده گوهر هجران فشاندم

رخ دل را ز غم در زر گرفتم

چو گردم گرچه از دامن فشاندی

دگر ره دامن دلبر گرفتم