گنجور

 
جهان ملک خاتون

سالها تا ز غم عشق رخت سوخته ام

دیده را غیر رخت از دو جهان دوخته ام

درس مهر تو ز جان و دلم ای مایه روح

پیش استاد غم عشق تو آموخته ام

با همه سوز دل و آب دو چشم ای دیده

غیر درد غم هجرانت چه اندوخته ام

گر کسی نام رخ خوب تو بردی به زبان

من ز شادی چو گل روی تو افروخته ام

با همه غصّه که از دست تو دارم در جان

به جهان خاک کف پای تو نفروخته ام

من چو گنجشک ضعیفم به غم عشق زبون

در هوای رخ خورشید تو پر سوخته ام

تا ابد عشق تو در جان جهانم باشد

من که از روز ازل مهر تو آموخته ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode