گنجور

 
جهان ملک خاتون

سالها تا ز غم عشق رخت سوخته ام

دیده را غیر رخت از دو جهان دوخته ام

درس مهر تو ز جان و دلم ای مایه روح

پیش استاد غم عشق تو آموخته ام

با همه سوز دل و آب دو چشم ای دیده

غیر درد غم هجرانت چه اندوخته ام

گر کسی نام رخ خوب تو بردی به زبان

من ز شادی چو گل روی تو افروخته ام

با همه غصّه که از دست تو دارم در جان

به جهان خاک کف پای تو نفروخته ام

من چو گنجشک ضعیفم به غم عشق زبون

در هوای رخ خورشید تو پر سوخته ام

تا ابد عشق تو در جان جهانم باشد

من که از روز ازل مهر تو آموخته ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

من که چون لاله ز داغ تو بر افروخته ام

رخ بر افروخته ام از می و دلسوخته ام

رشته جان مرا سوزن مژگان تو بس

زین سبب چشم و دل از هر دو جهان دوخته ام

غرقه بحر غمم چاره من خاموشیست

[...]

بابافغانی

بیتو شامی که چراغ طرب افروخته ام

یاد از شمع رخت کرده ام و سوخته ام

چاک خواهد شدن آخر دل من همچو انار

زین همه قطره ی خون کز غمت اندوخته ام

نتواند نفسی بود دلم بی غم عشق

[...]

فرخی یزدی

شرحِ این قصه شنو از دو لبِ دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهرِ دلِ سوخته‌ام

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه