گنجور

 
جهان ملک خاتون

به خوابش دیده ام زلف تو را دوش

شدم زان بو بدین سان مست و مدهوش

چه باشم از در من گر درآیی

که بر راه تو دارم چشم و هم گوش

نیم از یاد تو خالی زمانی

چرا کردی به یکبارم فراموش

من امشب با فراقت چون بسازم

چو یاد آرم زمانی از شب دوش

جهان زنهار چون اهل دلی تو

ز دست جور هر نااهل مخروش

نگارم فارغست از ما نگویی

تو چون دیگی به غم تا کی کنی جوش

مپوشان رخ ز چشمم ای پری زاد

نشاید کرد آتش زیر سرپوش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه