گنجور

 
جهان ملک خاتون

گرم بوسی دهی از لعل پرنوش

غلامی گردم از جان حلقه در گوش

که را باشد چنان چشم و لب و خد

که را آن عارض و زلف و بناگوش

که دیده همچو تو ماهی کله دار

که دیده همچو تو سروی قباپوش

مده خارم خدا را از گل وصل

مزن نیشم خدا را از لب نوش

چو دیگ از آتش عشقت شب و روز

به یاد تو فرو ننشینم از جوش

ز سر بگذشت اشکم از فراقت

چه دانی سرگذشت ما شب دوش

چرا بار غمم بر دل نهادی

چرا کردی تو عهدم را فراموش