گنجور

 
جهان ملک خاتون

صبا از رخ بکش یک دم نقابش

که تا بینم رخ چون آفتابش

مگر بر حالم اندازد زمانی

نظر زان چشم مست نیم خوابش

دو ابروی کماندارش ببیند

که باشد با دلم پیوسته تابش

اسیر بند زنجیر خودم کرد

کمند بند زلف پر ز تابش

شدم در کوی او خوارای عزیزان

ندیدم نوبتی از هیچ بابش

اگر روزی به مهمان من آید

برآنم کز جگر سازم کبابش

در این عالم ندیدم هیچ عاقل

که چون من نیست شیدا و خرابش

خط زنگار گونش چون بخواندم

نبشتم من ز خون دل جوابش

ببیند در جهان چشمم که روزی

به رغم دشمنان بوسم رکابش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
باباطاهر

گلی که خود بدادم پیچ و تابش

باشک دیدگانم دادم آبش

درین گلشن خدایا کی روا بی

گل از مو دیگری گیرد گلابش

همام تبریزی

چه می خورده است چشم نیم‌خوابش

که او مست است وهشیاران خرابش

زهی بیداری بختم در آن شب

که آید خواب تا بینم به خوابش

اگر پرسد که بی ما زنده چونی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه