صبا از رخ بکش یک دم نقابش
که تا بینم رخ چون آفتابش
مگر بر حالم اندازد زمانی
نظر زان چشم مست نیم خوابش
دو ابروی کماندارش ببیند
که باشد با دلم پیوسته تابش
اسیر بند زنجیر خودم کرد
کمند بند زلف پر ز تابش
شدم در کوی او خوارای عزیزان
ندیدم نوبتی از هیچ بابش
اگر روزی به مهمان من آید
برآنم کز جگر سازم کبابش
در این عالم ندیدم هیچ عاقل
که چون من نیست شیدا و خرابش
خط زنگار گونش چون بخواندم
نبشتم من ز خون دل جوابش
ببیند در جهان چشمم که روزی
به رغم دشمنان بوسم رکابش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسا رویا که از من رفت آبش
بسا چشما که از من رفت خوابش
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
باشک دیدگانم دادم آبش
درین گلشن خدایا کی روا بی
گل از مو دیگری گیرد گلابش
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نه بیند کس شبی چون آفتابش
وگر خواهی که من بدهم جوابش
کنم از بهر تو اینجا عقابش
چه می خورده است چشم نیمخوابش
که او مست است وهشیاران خرابش
زهی بیداری بختم در آن شب
که آید خواب تا بینم به خوابش
اگر پرسد که بی ما زنده چونی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.