مریز خون دل خلق را نگارا بس
مکن برین دل مسکین جفا خدا را بس
نظر به جانب ما کن چو سرو سیمینی
که یک نظر ز تو ای سرو ناز ما را بس
وفا نمای تو باری خلاف رای از چه
نمی شود ز جفا یک زمان شما را بس
اگرچه خون دلم می خورد نهان چشمت
مریز خون دل خلق آشکارا بس
ز حد بشد به من خسته دل جفای تو زان
ز کار عشق تو ای دلربا وفا را بس
چو گرد جور برآورده ای ز جان جهان
میار پیش تو این باره ی بلا را بس
چو طاقتم بشد از دست و پای صبر نماند
مزن تو بر دل من ناوک جفا را بس
اگر نظر کند آن سایه بر من دلتنگ
بدان که یک نظر پادشا گدا را بس
اگر جهان همه شادی و خرّمی گیرد
کنون مرا غم روی تو غمگسارا بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.