در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت
ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم
هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری
ضرورتست چو پروانه جان و سر در باخت
بیا دو دیده ی من کز غم تو مردم چشم
ز درد روز فراقت سپر در آب انداخت
چو بلبل از غم رویش بسی فغان کردم
گل از لطافت رویش به ما نمی پرداخت
کجاست نقد وصالش بگو به فریادم
برس که آتش عشق تو قلب ما بگداخت
چه کرده ام به جهان خود گناه بختم چیست
چرا ز چشم عنایت به یک رهم انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به درد و رنج ناشی از جدایی و عدم شناخت در زمانهای بیگانه اشاره میکند. او میگوید که به خاطر عشق و زیبایی معشوقش، نمیتواند از او دوری کند و زندگیاش تحت تأثیر غم جدایی است. شاعر به تلاش برای رسیدن به معشوق و درخواست کمک از او اشاره میکند و از درد و آتش عشق در دلش سخن میگوید. در نهایت، او از خداوند میپرسد که چرا به او توجه نشده و چه گناهی در زندگیاش مرتکب شده که اینچنین رنج میکشد.
هوش مصنوعی: در این دوران ناپسند، امکان دیدن حقیقت و شناخت آن وجود ندارد. اما چه میتوان کرد، باید به راه خود ادامه داد و با شرایط زمانه سازگار شد.
هوش مصنوعی: در این دورهای که با陌رافان روبهرو هستیم، هر آشنایی که مرا میبیند، نمیتواند مرا بشناسد.
هوش مصنوعی: به خاطر روشنایی چهرهات، نمیتوانم از تو دور شوم. نیاز من به تو مانند پروانهای است که جان و سرش را برای شمع فدا میکند.
هوش مصنوعی: بیا و ببین چشمان من که به خاطر غم تو به خاطر اشک ریختن به حالت تباه شدهاند. من به خاطر درد روز جداییات، چشمهایم را به آب سپردهام.
هوش مصنوعی: در طول غم ناشی از دوری معشوق، هم مانند بلبل زاری کردم و فریاد زدم. اما این گل زیبا به خاطر نرمی و لطافت چهرهاش، توجهی به خواستههای من نکرد.
هوش مصنوعی: کجاست آن پاداش وصال تو؟ به دادم برس، چرا که عشق تو در دل ما را سوزانده است.
هوش مصنوعی: من در زندگیام چه کردهام که اینگونه به من ظلم شده؟ چرا نگاه لطف و محبت از من دور شده و مرا به یک سرنوشت ناخوشایند انداختهاند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
[...]
چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش
[...]
کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
[...]
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
[...]
مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت
پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی
زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
بمزدقان برو ای باد مژگانی بر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.