کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
که سنگ تفرقه ایام در جهان انداخت
چه آتشی است که در جان من فراق افکند
که همچو شمع مرا مغز استخوان بگداخت
به نقش بازی ایام دل منه اهلی
که برد نردمراد از فلک؟ که باز نباخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنجی است که ناشی از بیمهری و بیعدالتی در روابط انسانی است. شاعر از حریفانی صحبت میکند که نسبت به یکدیگر مهربان نبوده و نتیجه این رفتار، رنج و عذاب است. او ابراز حسرت میکند که اگرچه زندگی طولانی نیست، اما خاطرات و دوستیهای گذشته ارزشمند هستند. شاعر از جدایی و فراق رنج میبرد و به شدت از دردی که در دل دارد، سخن میگوید. او هشدار میدهد که نباید به بازیهای زمانه اعتماد کرد، زیرا ممکن است نتیجهای نامطلوب به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: کسی که در برابر دشمنانش بیرحم و بیتوجه باشد، سزاوار این است که خود نیز به خاطر رفتار ناپسندش دچار درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: برایم مهم نیست که جانم در خطر باشد، چون ممکن است مدت زیادی زنده نمانم. اما افسوس که از صحبتهای گذشته و حقایق نباید غفلت کنم و باید به درک و شناخت برسیم.
هوش مصنوعی: مرغ دل ما از آن روز که سنگ تفرقه میان روزگار افتاد، از آن باغ دور شد و فرار کرد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به آتش و سوزشی که به خاطر جدایی و دوری از معشوق در دل شاعر ایجاد شده است. این احساس آنقدر شدید است که مانند شمعی که در اثر آتش ذوب میشود، او را نیز به شدت آزار میدهد و وجودش را میسوزاند. در واقع، شدت این درد و عذاب به حدی است که گویا وجود او را از درون میسوزاند و به تباهی میکشاند.
هوش مصنوعی: به یاد نیاور که روزگار چگونه بر ما تأثیر میگذارد و نگذار که ناامیدی به سراغت بیاید. آیا واقعاً میتوانیم بر سرنوشت خود تسلط داشته باشیم، یا در واقع این سرنوشت است که بر ما چیره میشود؟ از تجربیات شکستهای گذشته عبرت بگیر و بدان که هنوز فرصتی برای پیروزی وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
[...]
چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش
[...]
چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار
یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت
ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست
یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
[...]
مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت
پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی
زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
بمزدقان برو ای باد مژگانی بر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.