گنجور

 
جهان ملک خاتون

چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت

بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت

فراق روی تو ما را چنان نزار فکند

که هر که دید مرا از خیال وانشناخت

ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش

نهان شد از من مسکین ببین چه حیلت ساخت

هنوز بر، ز وصالش نخورده بود دلم

که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت

چنان زمانه به بدقهریش قرار گرفت

که از میانه برانداخت حق دید و شناخت

دلم تصور آن کرد کز تو برگردد

دو اسبه خیل خیال تو بر سر ما تاخت

گذر به باغ جهان دوش کردم و دیدم

که با وجود قدش سرو سر نمی افراخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت

دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند

که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت

چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
جهان ملک خاتون

در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت

ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت

درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم

هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت

ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری

[...]

اهلی شیرازی

کسی که حق حریفان مهربان نشناخت

سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت

دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند

دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت

رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
اسیر شهرستانی

کسی که در قدح دیگران بهار گداخت

مرا در آتش افسرده خمار گداخت

شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم

نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت

توبه کردم آسمان میخانه ساخت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت

پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت

زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی

زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت

بمزدقان برو ای باد مژگانی بر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه