چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت
بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
فراق روی تو ما را چنان نزار فکند
که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
ببرد از من بیچاره صبر و هوش رخش
نهان شد از من مسکین ببین چه حیلت ساخت
هنوز بر، ز وصالش نخورده بود دلم
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
چنان زمانه به بدقهریش قرار گرفت
که از میانه برانداخت حق دید و شناخت
دلم تصور آن کرد کز تو برگردد
دو اسبه خیل خیال تو بر سر ما تاخت
گذر به باغ جهان دوش کردم و دیدم
که با وجود قدش سرو سر نمی افراخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از درد و رنج فراق معشوق سخن میگوید و بیان میکند که نمیتواند حتی یک لحظه بدون او زندگی کند. او احساس میکند که جدایی از محبوبش او را به حدی ضعیف و نزار کرده که دیگران نمیتوانند او را بشناسند. در این حال، صبر و عقل او از دست رفته و از عشق معشوقش به شدت آشفته است. شاعر همچنین به زمانه و مشکلاتی اشاره میکند که باعث فاصلهاش از معشوق شده و حتی تصوری از بازگشت او نیز در دلش دارند. در نهایت، هنگامی که به باغی میرود، متوجه میشود که هرچند معشوقش زیباست، اما در برابر دیگران نمیتواند به شکوه خود بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی یک لحظه در دوری تو نمیتوانم زندگی کنم، بگو چهطور میتوانم به آرزوی خود با تو دست یابم.
هوش مصنوعی: عشق و دوری از چهرهات به من حالتی دلخراش داده است که هر کسی مرا میبیند، نمیتواند تصور کند که من در خیال چه کسی غرق هستم.
هوش مصنوعی: از من بیچاره patience و عقل را گرفتند و اسب رخش (سمبل قدرت و احساس) از من ناپدید شد. ببین چه ترفند عجیبی درست کرده است!
هوش مصنوعی: دل من هنوز از عشق او سیر نشده بود که ناگهان روزگار، باعث جدایی و تفرقه شد.
هوش مصنوعی: زمانه به قدری بر بخت بدی افتاد که حقیقت و خوبی از میان رفت و نادیدنی شد.
هوش مصنوعی: دل من تصوری دارد که وقتی تو از من دور شوی، مانند یک لشکر سوار بر اسب، افکار و یادهای تو به سمت من هجوم میآورند.
هوش مصنوعی: دیروز به باغی رفتم و دیدم که با وجود قد بلندش، سرو نمیتواند سر خود را بلند کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
دو دوست یک نفس از عمر برنیاسودند
که آسمان به سر وقتشان دو اسبه نتاخت
چو دل به قهر بباید گسست و مهر برید
[...]
در این زمانه ی دون نیست حق دید و شناخت
ولی چه چاره توان، با زمانه باید ساخت
درین زمانه ی بیگانه خوی می بینم
هر آشنا که مرا دید خود مرا نشناخت
ز شمع روی تو چون نیست ممکنم دوری
[...]
کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
[...]
کسی که در قدح دیگران بهار گداخت
مرا در آتش افسرده خمار گداخت
شدم غبار و نیامد دگر چه چاره کنم
نگشت وعده فراموش و انتظار گداخت
توبه کردم آسمان میخانه ساخت
[...]
مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت
پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی
زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
بمزدقان برو ای باد مژگانی بر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.