گنجور

 
جهان ملک خاتون

عاقبت درد من خسته به پایان نرسید

سر سرگشته ام از وصل به سامان نرسید

پایمال شب هجران شده چون مور ضعیف

شمّه ای قصه ی دردم به سلیمان نرسید

دردم از حد شد و جز ناله ندارم همدم

که بگویم دمکی درد به درمان نرسید

روز وصل تو نشد روزی آن خسته جگر

شب هجران تو ای دوست به پایان نرسید

در فراق رخ زیبای تو ای جان جهان

چه کنم دست دلم جز به گریبان نرسید

جان بدادم به غم عشق مپندار چنین

دولت وصل تو ای جان به من آسان نرسید

در وفای تو دل از دست بدادم جانا

عهد بستی تو بسی لیک به پیمان نرسید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید

عهد بشکست دلارام و به پیمان نرسید

جان رسیدم به لب ای نور دو چشمم دانی

عمر بگذشت و شب هجر به پایان نرسید

گشته پامال فراق رخ یارم چه کنم

[...]

خیالی بخارایی

تا نخست از طرف عشق تو فرمان نرسید

شرح حال دل موری به سلیمان نرسید

تا نشد راهبر تشنه لبان رحمت تو

قدم خضر به سرچشمهٔ حیوان نرسید

ما و اندیشهٔ دردت که مریض غم عشق

[...]

کوهی

دل من بی جگری کرد و بجانان نرسید

درد هجران من از درد بدرمان نرسید

سالها در ره مقصود بسر میرفتیم

عمرم آخر شد و این راه بپایان نرسید

غرقه بحر تحیر دل من با لب خشک

[...]

هلالی جغتایی

دل به درد آمد و این درد به درمان نرسید

سر درین کار شد و کار به سامان نرسید

آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد

کافری بود، به فریاد مسلمان نرسید

کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد

[...]

حزین لاهیجی

کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید

نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید

دل بر آن شبنم لب تشنه مرا می سوزد

که به سرچشمهٔ خورشید درخشان نرسید

تا به پای علم دار نیاوردش عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه