گنجور

 
جهان ملک خاتون

بگویمت سخنی ای نگار چون بالات

به راستی و درستی که نیست کس همتات

نرست سرو چو قدّ تو راست در بستان

گلی ندید کسی چون رخ جهان آرات

اگر کنی گذری در چمن گل رنگین

فتد ز دست و سهی سرو سر نهد در پات

منم به کوی فراقت نشسته با غم و درد

تویی به عالم عشق کسی دگر، هیهات

هنوز با همه جور تو در تکاپویم

که کی رسم به وصال جمال روح افزات

ز مکر دشمن بدگو مباش ایمن از آنک

چگونه ترک کند آنچه باشدش در ذات

به اعتقاد توان برد کار خویش از پیش

تو زهد خشک مور ز و بنه ز سر طامات

فرس به عرصه چنان راند و فرزبندی کرد

رخی نهاد شه عشق و شد جهان شه مات

برفتی و بزدی آتشی به جان جهان

دلت نکرد ترحّم نبود شرم از مات

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب

لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات

رسید دختر دیگر مرا و یکباره

ببرد رونق عیش و برفت آب حیات

اگر نتایج صلبم بود برین قانون

[...]

مولانا

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات

بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق

درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شنیده‌ای که سکندر برفت تا ظلمات

به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات

حکیم نزاری

گرم زمانه دهد از بلای عشق نجات

در فضول نکوبم دگر به هیچ اوقات

ولی نجاتِ من از عشق کی شود ممکن

گر آسمان چو زمین باز استد از حرکات

مرا نجات بود گر دهد ضلالت نور

[...]

ابن یمین

ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات

که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات

اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود

بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات

چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه