گنجور

 
جهان ملک خاتون

نشستم تا مگر ماهی برآید

نگاری نازنین از در درآید

دلم چون برده ای از در درآیم

که جانت را وصالت درخور آید

مکن زین بیش بر ما جور و خواری

که دور حسن تو هم با سرآید

چو خوشه سرکشیدن نیست راهی

که دانه گر بیفتد واسر آید

برو در صبر کوش ای دل یقین دان

که سرو ناز ما از در درآید

کنم جان و جهان ایثار پایش

اگر مهمان ما آن دلبر آید

اگر جور و جفایش این چنین است

جهان از دلبر و از دل برآید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

که را هجرت به پرسش کمتر آید

ز خون دل کنارش کم تر آید

نیارم بست در روی غمت در

که چون باد از ره روزن در آید

فرو شد در پیت روزم چه باک است

[...]

عراقی

مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید

غم عشقت ز جانم خوشتر آید

درین تیمار گر یک دم غم تو

نپرسد حال من، جانم برآید

مرا شادی گهی باشد درین غم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه