گنجور

 
جهان ملک خاتون

مگر روزی شب هجران سرآید

درخت وصل جانان در برآید

مگر سرو قد دلدارم از در

شبی از روی غمخواری درآید

بگفتم ترک عشق او کنم لیک

کنم ترک غمش گر دل برآید

شب هجران چو زلفش تیره رنگست

چو عمر دشمنت هم آخر آید

مریض عشق جانانم چه باشد

گرم دلبر به پرسش بر سر آید

بجز جانی ندارم در وفایش

به پایش افکنم گر دلبر آید

جهان را کس نماند بی خداوند

چو خصمی رفت خصمی دیگر آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اثیر اخسیکتی

که را هجرت به پرسش کمتر آید

ز خون دل کنارش کم تر آید

نیارم بست در روی غمت در

که چون باد از ره روزن در آید

فرو شد در پیت روزم چه باک است

[...]

عراقی

مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید

غم عشقت ز جانم خوشتر آید

درین تیمار گر یک دم غم تو

نپرسد حال من، جانم برآید

مرا شادی گهی باشد درین غم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه