جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲

نشستم تا مگر ماهی برآید

نگاری نازنین از در درآید

دلم چون برده‌ای از در درآیم

که جانت را وصالت درخَور آید

مکن زین بیش بر ما جور و خواری

که دور حسن تو هم با سر آید

چو خوشه سر کشیدن نیست راهی

که دانه گر بیفتد واسر آید

برو در صبر کوش ای دل یقین دان

که سرو ناز ما از در درآید

کنم جان و جهان ایثار پایش

اگر مهمان ما آن دلبر آید

اگر جور و جفایش اینچنین است

جهان از دلبر و از دل برآید