که را هجرت به پرسش کمتر آید
ز خون دل کنارش کم تر آید
نیارم بست در روی غمت در
که چون باد از ره روزن در آید
فرو شد در پیت روزم چه باک است
تو را باید کزین کاری بر آید
بمن خنجر کشی الا توترسی
که یک باری شکارت لاغر آید
عنان جور لختی سست بر گیر
که هر کاو تیز تازد در سر آید
ز آه من حذر کن کان دل آور
اگر زخمی زند کاریگر آید
مرا بد عهد خواندی سهل باشد
تو آن گفتی که از من در خور آید
زنی در یکدیگر زلف و کمت غم
گرم صد کار در یکدیگر آید
تو میگوئی دهانی دارم، الا
ندانم تاکسی را باور آید
گر این گردد درست ای بسا شکفتا
که در پایش در و گوهر در آید
اثیر آب و گل مهرش بدیدی
بیفکن تخم زین آبی بَر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو امرش از مظالم گه برآید
قضا با امرش از گردون درآید
چو خواهم مرغم از روزن درآید
زمین بشکافد و ماهی برآید
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسایی مسلمانی برآید
مرا، گرچه ز غم جان میبرآید
غم عشقت ز جانم خوشتر آید
درین تیمار گر یک دم غم تو
نپرسد حال من، جانم برآید
مرا شادی گهی باشد درین غم
[...]
فغان زان سیل کاندم کاندر آید
ز پلوان بگذرد، بر پل بر آید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.