مگر روزی شب هجران سرآید
درخت وصل جانان در برآید
مگر سرو قد دلدارم از در
شبی از روی غمخواری درآید
بگفتم ترک عشق او کنم لیک
کنم ترک غمش گر دل برآید
شب هجران چو زلفش تیره رنگست
چو عمر دشمنت هم آخر آید
مریض عشق جانانم چه باشد
گرم دلبر به پرسش بر سر آید
بجز جانی ندارم در وفایش
به پایش افکنم گر دلبر آید
جهان را کس نماند بی خداوند
چو خصمی رفت خصمی دیگر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو امرش از مظالم گه برآید
قضا با امرش از گردون درآید
چو خواهم مرغم از روزن درآید
زمین بشکافد و ماهی برآید
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسائی مسلمانی برآید
که را هجرت به پرسش کمتر آید
ز خون دل کنارش کم تر آید
نیارم بست در روی غمت در
که چون باد از ره روزن در آید
فرو شد در پیت روزم چه باک است
[...]
مرا، گرچه ز غم جان میبرآید
غم عشقت ز جانم خوشتر آید
درین تیمار گر یک دم غم تو
نپرسد حال من، جانم برآید
مرا شادی گهی باشد درین غم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.