گنجور

 
جهان ملک خاتون

ز ابر بر رخ ماهم نقاب خوش نبود

ز دیده بر رخ جانم شراب خوش نبود

تو تا به چند جگر خوردنت بود عادت

مخور که از جگر ما کباب خوش نبود

مپوش روی چو خورشید خویشتن به نقاب

که با رخ چو خورت ماهتاب خوش نبود

رخت گلست و خوی عارض تو همچو گلاب

به روی چون گل تو جز گلاب خوش نبود

لب تو شکّر شیرین جفا مگو بر من

که تلخ گفتن ار آن لب جواب خوش نبود

طبیب درد منی نوش خواهم از لب تو

به صبر کرده ملوث جواب خوش نبود

در آتشم ز غم رویت ای پری پیکر

چنانچه در دهنم بی تو آب خوش نبود

به دیده گفتم خوابت حرام باد امشب

که با خیال رخ دوست خواب خوش نبود

جهان ز آب روان می شود چنین معمور

کنار آب چو باشد سراب خوش نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode