گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

یاری که همه میل دلش سوی وفا بود

برگشت و جفا کرد و ندانم که چرا بود

بر حال من دلشده ی زار نبخشود

این نیز هم از طالع شوریده ی ما بود

از هجر تو هر چند که کردیم شکایت

با وصل تو گویی نفس باد صبا بود

آن عهد که بستی و دگر بار شکستی

حقّا که نه از پیش من از پیش شما بود

یک لحظه ز شادی جهان شاد نگشتم

تا دامن وصل توأم از دست رها بود

من شکر وصال تو نه می گفتم اگرنه

آن دولت و شادی که مرا بود که را بود

از رشک قبا می شد پیراهن دلها

روزی که میان من و دلدار صفا بود

مسکین دل من قید سر زلف بتان شد

دیوانه به زنجیر کشیدند و سزا بود

گویند که سلطان جهان بنده نوازست

با ماش ندانم که چرا میل جفا بود