گنجور

 
جامی

شبم ز مرغ چمن این نوا به گوش آمد

که وقت عشرت رندان باده نوش آمد

نهاد بر لب تو جام ارغوانی لب

ز رشک خون دل ارغوان به جوش آمد

جزای بی عمل از شیخ خودفروش مجوی

که این معامله از پیر میفروش آمد

مباش بیهده منکر خروش صوفی را

که در خروش به فرموده سروش آمد

به عیش دوش زدم با تو باده دوش به دوش

چه ذوقها که به جانم ز عیش دوش آمد

به عور بی سر و پا کن حواله خلعت عشق

که این لباس نه بر قد خرقه پوش آمد

تو نوشکفته گلی عندلیب تو جامی

چرا ز نغمه شوقت چنین خموش آمد