گنجور

 
سیدای نسفی

نگار جامه فروشم کلاه پوش آمد

گشاده چاک گریبان قبا به دوش آمد

پیاله پر ز می ارغوان چو لاله رسید

ز داغ سینه من خون دل به جوش آمد

چو شمع سر زده ای ماه من کجا رفتی

صدای پای تو امشب مرا به گوش آمد

ز بس که شد ز رخش باغ دلگشا بازار

فغان ز خلق برآمد که گلفروش آمد

به باغ رفتی و گلها به بلبلان گفتند

حذر کنید که آن شوخ باده نوش آمد

نظر نکرده بپا تکیه ام گذر کردی

بیا که صورت دیوار در خروش آمد

به شب روان شده امروز سیدا شاگرد

ز کاکل تو نگاهش سیاه پوش آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode