تا دل مسکین من دیوانه شد
در غم عشق رخت افسانه شد
تا شد او با درد عشقت آشنا
بی تکلّف از جهان بیگانه شد
خان و مان بر باد مهرت داده ام
تا غم روی توأم همخانه شد
بوسه ای می خواستم گفتی که نه
شکر کردم چون لبت پروانه شد
همچو مویی در غمت بگداختم
تا ز زلفت تاره ای در شانه شد
شمع رویت را شبی دیدم ز جان
دل برفت و پیش او پروانه شد
تا فرورفتم به بحر عشق تو
جان شیرین در سر دردانه شد
گفتم آخر یک نظر بر ما فکن
یار ما را یک زمان پروا نه شد
همچو حلقه بر درش سر می زنم
یک در از وصلش به رویم وا نه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دل لایعقلم دیوانه شد
در جهان عشق تو افسانه شد
آشنایی یافت با سودای تو
وز همه کار جهان بیگانه شد
پیش شمع روی چون خورشید تو
[...]
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان دیوانه شد
جان بدرد دلبری دیوانه شد
وزخیال غیر او بیگانه شد
شد درآمد باز سوی خانه شد
با زن خود بر سر افسانه شد
آن زمان اندر جدل مردانه شد
گرم در خونریزی به بیگانه شد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.