گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا دل مسکین من دیوانه شد

در غم عشق رخت افسانه شد

تا شد او با درد عشقت آشنا

بی تکلّف از جهان بیگانه شد

خان و مان بر باد مهرت داده ام

تا غم روی توأم همخانه شد

بوسه ای می خواستم گفتی که نه

شکر کردم چون لبت پروانه شد

همچو مویی در غمت بگداختم

تا ز زلفت تاره ای در شانه شد

شمع رویت را شبی دیدم ز جان

دل برفت و پیش او پروانه شد

تا فرورفتم به بحر عشق تو

جان شیرین در سر دردانه شد

گفتم آخر یک نظر بر ما فکن

یار ما را یک زمان پروا نه شد

همچو حلقه بر درش سر می زنم

یک در از وصلش به رویم وا نه شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

تا دل لایعقلم دیوانه شد

در جهان عشق تو افسانه شد

آشنایی یافت با سودای تو

وز همه کار جهان بیگانه شد

پیش شمع روی چون خورشید تو

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
قاسم انوار

جان بدرد دلبری دیوانه شد

وزخیال غیر او بیگانه شد

صامت بروجردی

آن زمان اندر جدل مردانه شد

گرم در خونریزی به بیگانه شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه