چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب
فتاده از رخش در روی مه تاب
ز نور روی چون خورشید برده
نگار مهوشم از چشم ما خواب
کشیدی چون کمانم پشت در خم
فکندی دیگرم چون تیر پرتاب
مسوزانم به داغ هجر ازین بیش
دمی ما را به وصل خویش دریاب
مرو ای مردم دیده به خونم
که بحر عشق او را نیست پایاب
رخم چون زر شد و وجهیست نیکو
ز هجرانت جگر شد پر ز خوناب
ز دیده چند بارم در فراقت
نگارینا بگو اشکی چو سیماب
بحمدالله که در دوران عشقت
مهیا شد جهان را جمله اسباب