تا دلم با تو عشق بازی کرد
مرغ جان نیز شاهبازی کرد
دیده در حلقه دو زلفش بست
تا لب دوست دلنوازی کرد
دل مسکین من به بوته ی هجر
رفت و عمری که جان گدازی کرد
حسد از باد صبح برد دلم
زآنکه با زلف دوست بازی کرد
چشم شوخ تو وعده ام به وصال
داد و دل رفت کارسازی کرد
منتظر بود دیده بر قد سرو
چون بدیدیم بی نیازی کرد
مردم دیده ام به خون مژه
خرقه ی جان بدان نمازی کرد
دل من بنده است و تو محمود
سالها بر درت ایازی کرد
با وجود غمت دلم به جهان
با سهی سرو سرفرازی کرد