گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

کسی که تخم غمت در میان جان کارد

روا بود که جهان را ز یاد بگذارد

مکن ستم تو از این بیش نور دیده ی من

که دیده ام ز فراق رخ تو خون بارد

طریق دلبر من دلبریست باکی نیست

ولی چو برد دلم را بگو نگه دارد

دلم ببرد و به غم داد و قصد دینم کرد

به غیر دلبر عیار من که آن دارد

اگر به رهگذرم بیند آن جفاپیشه

ز ره بگردد و ما را ندیده انگارد

اگر شبی به وصالم نوازد او چه شود

ز جان من ستم روز هجر بردارد

تفاوتی نکند گر ز روی لطف و کرم

دمی ز صحبت و عهد قدیم یاد آرد

اگر به خاطرش آید که بگذرد بر ما

یقین ز طالع خویشم که بخت نگذارد

بهر ستم که کند بر دلم که دامن دوست

ز دست ما نگذاریم او چه پندارد