مهر رویش نه چنانم نگران می دارد
دایمم خون دل از دیده روان می دارد
این چنین کشته ی شمشیر فراقش که منم
که امیدی به من خسته روان می دارد
چون پری کز نظر خلق نهان باشد یار
خویشتن را ز من خسته نهان می دارد
راست گویم قد و بالای جهان آرایش
چه تعلّق به قد سرو روان می دارد
گرچه از دل برود کام من مسکینش
دل من مهر رخش مونس جان می دارد
خبرت نیست نگارا که شب و روز مرا
آتش شوق تو چون زار و نوان می دارد
در فراق گل رویت همه شب تا به سحر
بلبل جان من خسته فغان می دارد
هر که از جان و سر اندیشه ندارد در عشق
چه غم از سرزنش خلق جهان می دارد
جان چو پروانه برافشانم و در پای افتم
که مرا شمع جمالش نگران می دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آن پری چهره که ما را نگران میدارد
چشم با ما و نظر، با دگران میدارد
زیر لب میدهم وعده، که کامت بدهم
غالب آن است که ما را به زبان، میدارد
دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.