ما را نمی رود نفسی یاد او ز یاد
یارب که یاد او ز دل خسته کم مباد
هر چند اعتقاد تو با ما درست نیست
هردم زیادتست مرا با تو اعتقاد
من جز به یاد تو نزنم یک دم و تو را
یک دم نیاید از من آشفته حال یاد
پیوسته شادی تو اگر در غم منست
هرگز دلم بجز غم عشقت مباد شاد
بیداد می کشم ز غمت بر امید آنک
روزی به خوشدلی بستانم ز وصل داد
از درد هجر اگرچه گرفتار محنتم
هرگز ز روزگار تو را محنتی مباد
کشتی به تیغ هجر من مستمند را
این رخصتت به خون دل عاشقان که داد
در لطف و دلبری چو تو فرزند خوبروی
از مادر زمانه به نیک اختری نزاد
جانم ز اشتیاق فلانی به لب رسید
یارب بلای عشق که اندر جهان نهاد
بر روز وصل دوست نداریم دست رس
یک شب ز روی لطف خدا روزیم کناد
حال جهان چو خال تو یکباره تیره گشت
تا شور زلف دلکش تو در جهان فتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند
بر چشمکان آن صنم خَلُّخینژاد
گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران
انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد
گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
[...]
یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد
دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی
برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
تا آفریدگار مرا رای و هوش داد
بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد
آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت
این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد
گر باز روزگار مساعد شود مرا
[...]
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.