گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای همچو عید روی تو عیدت خجسته باد

خصمت به بند شدّت ایام بسته باد

سلطان خاطرت به سر تخت مقبلی

با دولت و نشاط همیشه نشسته باد

باداتنت درست و دلت خوش ز روزگار

چون زلف دلبران دل خصمت شکسته باد

از تیر حادثات یمین و یسار دهر

دایم درون خاطر بدخواه خسته باد

در بوستان دولت تو ز آب زندگی

سرو قدت به جوی مراد تو رسته باد

از چشمه ی حیات سکندر نیافت بهر

چون خضر دست و روی تو ز آن آب شسته باد

ورد کسی که نیست دعای تو صبح و شام

امّید زندگی ز جهانش گسسته باد