گرچه سرگشسته ام ز چوگانت
نکشیدیم سر ز فرمانت
در فراقت دلم به جان آمد
آمدم یک شبی به مهمانت
گر به عید رخم تو بنوازی
غیر جانم چه هست قربانت
مفکن کار من چو زلف به پای
دلبرا دست ما و دامانت
جز صبوری و جز شکیبایی
ای دل خسته چیست درمانت
هیچ دانی درین زمانه دلا
چه کشیدی ز عشق جانانت
چند ازین آه و ناله و زاری
که به گردون رسید افغانت
تا به کی در جهان چنین گردی
که نه سر باشد و نه سامانت
دایم از جان و دل همی گویم
آفرین خدای بر جانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عاشقانه و درد و رنج ناشی از فراق معشوق است. شاعر به حال و روح خستهاش اشاره میکند و از اینکه نتوانسته به دستورات معشوقش عمل کند، ابراز ناامیدی میکند. با ابراز اشتیاق به دیدار معشوق، او میگوید که اگر معشوق او را در روز عید بخواند، جز جانش چیزی برای قربانی کردن ندارد. همچنین، شاعر به درد و زاری ناشی از عشق اشاره میکند و از اینکه در این دنیا دچار بیثباتی و گمشدگی است، ابراز غم و اندوه میکند. در نهایت، او بر دیدگاهش نسبت به معشوقش تأکید کرده و به خدای خود آفرین میگوید.
هوش مصنوعی: با اینکه به خاطر تو سرزنش شدهام و در برابر تو تسلیم شدهام، اما هنوز از فرمان تو سرپیچی نکردهام.
هوش مصنوعی: در دوری تو، دل من به شدت آزرده و خسته شده است. تصمیم گرفتم یک شب به میهمانی تو بیایم.
هوش مصنوعی: اگر در روز عید، تو به من محبت کنی، غیر از جانم چه چیزی برایم باقی مانده است که به تو تقدیم کنم؟ قربانت شوم.
هوش مصنوعی: کار من را به کناری نه و مثل زلف معشوق بر زمین نگذار، زیرا دست من به دامن توست.
هوش مصنوعی: ای دل خسته، به جز صبوری و بردباری، چه چیزی میتواند حال تو را بهتر کند؟
هوش مصنوعی: آیا میدانی که در این دوران، دلتان چه سختیهایی را به خاطر عشق جانتان متحمل شده است؟
هوش مصنوعی: چند بار باید در دل خود نالیدن و افسوس خورد که صدای فریاد تو به گوش آسمان رسیده است؟
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی در زندگی به همین شکل بیهدف و بیسازمانی بگذرانی، بدون اینکه هدف مشخصی داشته باشی یا جایی برای استقرار خود پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: همیشه با تمامی وجودم برای روح تو دعا میکنم و از خداوند میخواهم که بر تو رحمت آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ستم کرده بر تو شیطانت
مانده در ظلمت سقر جانت
گفتم آن تو نیست خواجه صلاح
گفت چه گفتم آن دو خلقانت
گفت چون نیست گفتم از پی آنک
گر بدو نافذست فرمانت
چون گذاری که بر زند هر روز
[...]
گفت کای چرخ بنده فرمانت
واختر فرخ آفرین خوانت
بسخن یا بسفره و نانت
بچه تّره نهند بر خوانت
آفرین خدای بر جانت
که چه شیرین لبست و دندانت
هر که را گم شدست یوسف دل
گو ببین در چه زنخدانت
فتنه در پارس بر نمیخیزد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.