گنجور

 
جهان ملک خاتون

در عشق تو تا چند کشم بار ملامت

اندیشه نداری مگر از روز قیامت

از کوی ملامت دل من رخت به در برد

تا کرد وطن در سر کویت به سلامت

در بحر غم عشق تو بیچاره دلم را

نه راه گریزست و نه یارای اقامت

چون پند رفیقان موافق نشنیدی

ای دل ندهد فایده امروز ندامت

بنواز به تشریف وصالت دل ما را

گر بنده نوازی ز سر لطف و کرامت

چون ملک دلم شد ز قدوم تو مشرّف

جان خود به چه ارزد که فرستم به اقامت

چشمان تو در گوشه ی محراب دو ابرو

مستند و نشاید که کند مست امامت

گر جان جهان در عوض وصل بخواهی

ترکت نتوان کرد و کنم ترک تمامت

ای مردمک دیده ز شوخی ننشستی

تا شد دل تنگم هدف تیر ملامت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای ماه عذار من و ای خوش قد و قامت

برخیز که برخاست ز عشق تو قیامت

کمال خجندی

صوفی که ز چشم تو برد جان به سلامت

سر بر نکند تا به قیامت ز غرامت

امروز گر آن لب نگرد زاهد خود کام

بسیار به دندان گزد انگشت ندامت

در دیده خیال قد تو روز جدائی

[...]

جلال عضد

ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت

گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت

شهری ست پر از فتنه و راهی ست پرآشوب

نه روی سفر کردن و نه رای اقامت

رفتی و مپندار که دست از تو بدارم

[...]

جهان ملک خاتون

تا کی کشم ای دوست ز خود کرده ندامت

تا چند کشد دل ز غم عشق ملامت

مستغرق غم گشته به دریای تحیر

باشد که از این ورطه درآیم به سلامت

درده به من تشنه لب آبی که ازین بیش

[...]

حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت

بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت

خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید

تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت

فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه