دوشم چه بود بی رخت ای دوست سرگذشت
آب دو چشم در غم رویت ز سر گذشت
گفتی بگوی شرح غم حال خویشتن
ترسم ملول گردی از این باب سرگذشت
کان سرو جان شبی نخرامید سوی ما
سویم نظر نکرد ز ما زود درگذشت
گفتم نظر به حال من افکن خدای را
زان پیشتر ز غصّه بگویند در گذشت
بگذشت یار همچو سهی سرو بوستان
ما را خبر نبود و ز ما بی خبر گذشت
باری خیال گشته ام از حسرت وصال
زان یک خیال روی تو کاندر نظر گذشت
زان یک گذر اگر خبری در جهان بدی
جان کردمی فداش زمانی که برگذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و حسرت خود نسبت به دوستش میگوید. او از درد فراق و بیخبری از یارش و تأثیر آن بر چشمانش صحبت میکند. او به خاطر حال خود و غمهایی که دارد، نگران است که دوستش از این شرح خسته شود. یار، مانند سروی زیبا، به سرعت از کنارش گذشت و او در حسرت وصال باقی ماند. شاعر تنها به یک خیال از چهره محبوبش دل خوش کرده و آرزو دارد که ای کاش خبری از او داشت. در نهایت، او برای یک لحظه دیدن دوستش، جانش را فدای او میکند.
هوش مصنوعی: دیروز شب چه اتفاقی برایم افتاد بدون تو، ای دوست. داستان اشکهای چشمانم در غم دیدنت از یادم رفت.
هوش مصنوعی: گفتی که بگویم چگونگی غم و غصههای خود را، اما میترسم از اینکه با این صحبتها تو خسته و دلزده بشوی.
هوش مصنوعی: سرو جان یک شب حتی نلرزید و به طرف ما نگاه نکرد و به سرعت از کنار ما گذشت.
هوش مصنوعی: گفتم ای خدا حال مرا ببین، از قبل از این که به خاطر غصهها بمیرم، به من رحم کن.
هوش مصنوعی: یار مانند سروی بلند و زیبا از باغ گذشت و ما هیچ خبری از او نداشتیم، او هم از ما بیخبر عبور کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی دیدار تو، به یک خیال تبدیل شدهام. تنها تصور چهرهات است که در ذهنم نقش بسته است.
هوش مصنوعی: اگر فقط یک بار از آن گذر چیز تازهای در دنیا میشنیدم، جانم را فدای آن میکردم زمانی که از آنجا عبور کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا مپرس حال که کار از خبر گذشت
چون پای شد ز جای چه خیزد ز سر گذشت
آتش ز آب میرد و شد زنده تر بسی
تا آتش غم تو بر آب جگر گذشت
چندانکه برفراق تو شد آشنا دلم
[...]
درد دل من از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
بر روی من چو بر جگر من نماند آب
[...]
دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت
هر دل، که با وفای تو رفت از جهان برون
جان بخش و مشکبو چو نسیم سحر گذشت
بر طور عشق روی تو هر کس که بار یافت
[...]
دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سرگذشت
امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت
این رشته با هزار گره زین گهر گذشت
چون موج دست در کمر بحر می کند
هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت
از سنگلاخ دهر دل شیشه بار من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.