جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

دوشم چه بود بی رخت ای دوست سرگذشت

آب دو چشم در غم رویت ز سر گذشت

گفتی بگوی شرح غم حال خویشتن

ترسم ملول گردی از این باب سرگذشت

کان سرو جان شبی نخرامید سوی ما

سویم نظر نکرد ز ما زود درگذشت

گفتم نظر به حال من افکن خدای را

زان پیشتر ز غصّه بگویند درگذشت

بگذشت یار همچو سهی سرو بوستان

ما را خبر نبود و ز ما بی خبر گذشت

باری خیال گشته‌ام از حسرت وصال

زان یک خیال روی تو کاندر نظر گذشت

زان یک گذر اگر خبری در جهان بدی

جان کردمی فداش زمانی که برگذشت