گنجور

 
قاسم انوار

دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت

از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت

هر دل، که با وفای تو رفت از جهان برون

جان بخش و مشکبو چو نسیم سحر گذشت

بر طور عشق روی تو هر کس که بار یافت

موسی صفت ز عرصه طور بشر گذشت

در کوی عاشقی، که دو عالم طفیل اوست

آن کس قدم نهاد که از فکر سر گذشت

از لذت حیات جهان بهره ور نشد

هر دل که از حقیقت خود بیخبر گذشت

یا رب، چه شکرها که ندارند عاشقان؟

از لطف یار ما، که ز شیر و شکر گذشت

بر خاک آستان تو جان را نثار کرد

قاسم بحضرت تو ازین مختصر گذشت