دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت
هر دل، که با وفای تو رفت از جهان برون
جان بخش و مشکبو چو نسیم سحر گذشت
بر طور عشق روی تو هر کس که بار یافت
موسی صفت ز عرصه طور بشر گذشت
در کوی عاشقی، که دو عالم طفیل اوست
آن کس قدم نهاد که از فکر سر گذشت
از لذت حیات جهان بهره ور نشد
هر دل که از حقیقت خود بیخبر گذشت
یا رب، چه شکرها که ندارند عاشقان؟
از لطف یار ما، که ز شیر و شکر گذشت
بر خاک آستان تو جان را نثار کرد
قاسم بحضرت تو ازین مختصر گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و اشتیاق به معشوق است. شاعر از شدت عشق و دلبستگی به معشوق میگوید که به حدی رسیده که جانش را فدای او کرده و از دنیا و زندگی خود بیخبر است. هر کسی که در عشق او غرق شده، به اوج عظمت و حقیقت رسیده و از دنیا عبور کرده است. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که عاشقان با وجود اینکه ممکن است نعمتها و لذتهای دنیایی را نداشته باشند، اما از عشق و لطف معشوق خود بهرهمندند. در انتها، شاعر خود را در مقام نثار جان به معشوق قرار میدهد و احساس خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاق تو در من به حدی رسیده که دیگر طاقت ندارم و به خاطر آن به شدت دچار مشکل شدهام و حالم آنقدر بد شده که انگار هر لحظه در حال غرق شدن هستم.
هوش مصنوعی: هر دلی که در وفاداری به تو از دنیا رفته است، مانند نسیم صبح که جان میبخشد و خوشبوست، از این جهان گذر کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جاذبه عشق تو قرار گیرد و به مقام عشق برسد، مانند موسی که به کوه طور رفت و با صفات الهی آشنا شد، از دنیا و محدودیتهای انسانی عبور میکند.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، که همه چیز به خاطر او موجود است، تنها کسی وارد این راه شد که از تمام اندیشهای خود عبور کرد.
هوش مصنوعی: هر دلی که از حقیقت وجود خود بیخبر باشد، نتواند از لذتهای زندگی بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: ای خدا، چقدر سپاسها که عاشقان از آن بیبهرهاند! از محبت یار ما که بالاتر از شیر و شکر است.
هوش مصنوعی: قاسم جانش را در راه تو فدای آستانت کرد و از این زندگی کوتاه، به خاطر تو گذشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا مپرس حال که کار از خبر گذشت
چون پای شد ز جای چه خیزد ز سر گذشت
آتش ز آب میرد و شد زنده تر بسی
تا آتش غم تو بر آب جگر گذشت
چندانکه برفراق تو شد آشنا دلم
[...]
درد دل من از حد و اندازه درگذشت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت
کارم ز جور حادثه از دست درگذشت
بر روی من چو بر جگر من نماند آب
[...]
دوشم چه بود بی رخت ای دوست سرگذشت
آب دو چشم در غم رویت ز سر گذشت
گفتی بگوی شرح غم حال خویشتن
ترسم ملول گردی از این باب سرگذشت
کان سرو جان شبی نخرامید سوی ما
[...]
دردم ز اشتیاق تو ز اندازه در گذشت
از پا در اوفتادم و آبم ز سرگذشت
امشب خیال زلف تو از چشم تر گذشت
این رشته با هزار گره زین گهر گذشت
چون موج دست در کمر بحر می کند
هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت
از سنگلاخ دهر دل شیشه بار من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.