هوای کوی جانان خوش هواییست
مگر آرام جان مبتلاییست
به بالای تو عاشق گشتم ای مه
بلای عشق جانان خوش بلاییست
نسیم صبح عنبر بو از آنست
که بویش بوی زلف آشناییست
خیالت هست دایم در دو دیده
بر آن سر مردم چشمم گواییست
بیا جانا دمی کز دست هجران
میان دیده و دل ماجراییست
همه ساکن شده بر خاک کویت
اگر باشد گدا ور پادشاییست
اگر بخرامی اندر باغ جانم
سراب چشم من دانی چه جاییست
بیفکن سایه بر سر یک زمانم
که تا گویم جهان را خوش هماییست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدانستند کان هر دو خداییست
پذیرفتنش جان را روشناییست
حصار چرخ چون زندانسراییست
کمر در بسته گِردش اژدهاییست
ترا در پردهٔ جان آشنائیست
که با او پیش ازینت ماجرائیست
که تا دوران گردون را روائیست
بنای کار او بر بیوفائیست
زلیخا گرچه زیبا دلرباییست
فتاده در کمندت مبتلاییست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.