چه کنم چون ز بخت یاری نیست
با منش رای سازگاری نیست
ای دل خسته با فراق توأم
چاره جز صبر و سازگاری نیست
گرچه زاری به عشق تن در ده
کار عاشق به غیر زاری نیست
یار ما بی وفا و بدمهر است
در دل او وفا و یاری نیست
تا کیت میل بر جفا باشد
مکن این شرط دوستداری نیست
ای عزیزم مکن جفا زین بیش
که تحمّل مرا به خواری نیست
غم فزودی و ترک ما گفتی
آخرت رسم غمگساری نیست
گفته ای از برم چرا دوری
دوری از دوست اختیاری نیست
گرچه جان و جهان به تیغ فراق
خسته ای، غیر جان سپاری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پسر هند اگر چه خال منست
دوستی ویم به کاری نیست
ور نوشت او خطی ز بهر رسول
به خطش نیز افتخاری نیست
در مقامی که شیر مردانند
[...]
ملک با تو به اختیاری نیست
در جهان جز تو تاجداری نیست
دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست
چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت
چاره الّا که سازگاری نیست
هم ز عشقت بپرس حال دلم
[...]
لیکن آن علم اختیاری نیست
فیضانش جز اضطراری نیست
در حقیقت عدم شماری نیست
نقطه و خط جز اعتباری نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.