هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست
در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست
سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما
از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست
شب دیجور فراق تو مرا محرم راز
غیر از این مردمک دیده خون پیما نیست
به سر و جان تو سوگند توانم خوردن
که مرا از غم رویت به جهان پروا نیست
گر بروید به سرِ چشمه ی حیوان سروی
هیچ شک نیست که او همسر آن بالا نیست
عهد بشکستی و پیمان بگسستی ما را
شکرم آنست که نقصان وفا از ما نیست
تا به کی غصّه خوری ای دل محزون با یار
خوش برآییم که احوال جهان پیدا نیست