گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

در کوی تو عقل بی قراریست

بی روی تو روح سوگواریست

هر تار ز نرگس تو تیری است

هر موی طره تو ماریست

وصل است ز تو نخست پس هجر

آری پس هر میی خماریست

نومید نیم ز کار وصلت

زیرا که زمانه هم به کاریست

خود عشق چه در خورست ما را؟

ما را نه دلی نه روزگاریست

شادم که مجیر را غم تو

از هر چه گذشت یادگاریست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم

[...]

نظامی

هر نکته که بر نشان کاریست

در وی به ضرورت اختیاریست

مولانا

در شهر شما یکی نگاریست

کز وی دل و عقل بی‌قراریست

هر نفسی را از او نصیبیست

هر باغی را از او بهاریست

در هر کویی از او فغانیست

[...]

جهان ملک خاتون

ما را سر و کار با نگاریست

دل در خم زلف غمگساریست

از موکب لشکر فراقش

بر دیده ی عشق من غباریست

با بار فراق اوست کارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه